نزدیکی اصفهان دیگر سرخی آسمان رخ نموده بود. سوز سردى در اتاق مى پیچید. قطار سرعت کم مى کرد براى نماز. دکتر بیدار بود و چشم بسته زیر لب ذکر میگفت. من اما مدام شعرى در سرم مى پیچید که از خواب با زمزمه ى آن بیدار شدم: کى شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها